تسبیحم بوی حرم می داد، بو که می کردی شش گوشه جلوی چشمانت می آمد که غرق بوسه اش کردی و سرمست عطرش...
تسبیحم یادگار صحن انقلاب مشهد بود، یادگار نماز وداع...
و دانه های گم شده اش نشانه ای که دوباره ای در کار است...
آنقدر دلم برایش تنگ شده که تمام ناراحتی ها خستگی های امروزم را سر گم شدنش خالی کردم...
از دیشب با گم شدنش خیلی تنها شده ام، جگرم بدون رایحه ی سیب آتش می گیرد
الان دو سال از آن روز می گذره و این اتفاق یکبار دیگر هم افتاد...
و هنوز نفمیدم حکمتش چیه که هر بار چیزی مرا وصل می کنه
به حرم ارباب و من را وابسته ی خودش می کنه
اینجوری باید از دستم بره...