شنبه_7:16صبح
روزم با تلاقی باز شدن چشمم با چشمان آبجی کوچیکه شروع شد که:
آقای ن. واسه شورا رای نیاورد!
من: <با چشم بسته>... آخی! ...حتما خیلی ناراحت شده ولی مهدی و معصومه حتما خیلی خوشحالن که باباشون بیشتر پیششونه!
آبجی کوچیکه: تازه جوجه ها هم از روی دیوار پریدند و فرار کردن!!!
من: نـ ـ ـ ـه !!!! 0_o
من: ...
آبجی کوچیکه: آجی! آجی! راستی روحانی اول شد، جلیلی هم سومه!
من: <دیگه نمیشه خوابید> |:
شنبه_8:30شب
بعد از گریه آرام تر میشوم ... از پنچره شادی و بوق و کف و سوت مردم را به نظاره می نشینم و شادیشان جانشین بغض می شود ... بهشان غبطه می خورم که چقدر آزاد و راحت دارند شادی میکنند و به خاطر آینده ای که متصورند احساس آرامش ... جشنشان را نه اتوبوس های چپ شده خراب کرد و نه چوب و سنگ و فحش ... جشنشان شادِ شاد است ... جمعشان گرم است ... گرم ِ گرم ...
یاد آن روزی می افتم که می گفت "هوا بس ناجوانمردانه سرد است" ... الان دیگر زمستان تمام شده، هوا هم حسابی گرم است ... هوای شهر تب دارد امشب...
پیوندهای روزانه را حتماً بخوانید! تمام آن حرفهایی ست که میخواستم در این مطلب بزنم!
راستی؛ قسمت یازدهم دکتر سلام را از دست ندهید...
خوشحالم ... چون باز هم این ما هستم که پیروزیم و امروز روز امتحان ماست
خوشحالم ... چون فرصتی مهیا شده برای وحدت بچه انقلابی ها و خود نشان دادن
خوشحالم ... چون در این هوای تب دار دست خیلی ها رو شده
خوشحالم ... چون هرقدر هم کسی سیاست مدار باهوشی باشد و در نشست خبری لفافه گویی کند باز دشمنان با ذوق زدگی مفرط شان خیلی مسائل را شفاف می کنند
خوشحالم ... چون هوا تب دار است و به مُسَکِّن انقلابی احتیاج دارد
هرچند ناراحتم چون به خاطر زمان بد امتحانات، نقش دانشجویان در انتخابات و تبلیغات کاملاً حذف شد!
هرچند ناراحتم که بعضی بچه انقلابی ها از در بغض و نفرت وارد شدند
هرچند ناراحتم از عملکرد بعضی اصولگرایان که خودشان و اصولشان را با جا له کردند تا چند رای بیشتر جمع کنند
هرچند از دست خیلی ها در این حماسه دلگیرم