هلی کوپتری از صبح بالای سرمان مانور می دهد، ذهنم
را پرت می کند به دیروز بعدازظهر، روی صندلی های تالار
آوینی و آن هلی کوپتر نجات... و سرهایی که با پره های
ملخ ش به باد می رود... زخمی هایی که میان زمین و
هوا رها می شوند و ...
فیلم با روند آرامی شروع میشود، موسیقی متن زیبای
آن حتی اجازه نمی دهد ذره ای از حول و هراس حاکم
در پاوه به قلب بیننده رسوخ کند... همه ی آنچه قبلا در
نورالدین و کوچه نقاش ها خوانده بودم در فیلم آمده، ولی
بازهم جا بود برای بیان رعب و وحشتی آن موقع گریبان
مردم را گرفته بود باز هم جا بود برای معرفی مردم غیور کرد
و پیش مرگ های شجاع شان
از چمران و از پاوه و از کومله ها و ضد انقلاب ها
آنچه در کوچه نقاش ها خوانده بودم خیلی پخته تر
و پرداخته تر و حس دار تر از آنچه بود که در چ دیدم،
انتظار داشتم لااقل یک سکانس از سجده های معروف
و مناجات های شهید چمران را ببینم، انتظار داشتم هنر
جنگ چریکی چمران را ببینم، انتظار داشتم مهربانی و
امیدش پشت صدای مختار خراب نشود
انتظار داشتم تا وقتی توی سالن هستم گذر زمان را حس نکنم
چ آنی نبود که می خواستم و انتظارش را داشتم
چ آنی نبود که می خواستم و انتظارش را داشتم